تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست
در جوابم این چنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانه است
عشق در دست حسین بن علی است
تو همچنان مظلومي
تو تا ابد مظلومي
محرم كه مي آيد و هيئت ها و علم ها روانه خيابان مي شود، بيشتر احساس غريبي مي كنم.
پرده هايي كه روي در و ديوار شهر آويزان مي شود، رنگ ريا و رياست از سر و صورتش مي بارد.
سينه زدن ها و زنجير زدن هاي وسط هيئت مان هم كه براي نشان دادن قد و قامت و دست و بازومان است.
آه كه چقدر غريبي ... آقا
شرمنده ام از اين همه بي وفايي و بي معرفتي
و سر به زيريم از نداشتن ذره اي اخلاص و ارادت
اما چه كنيم با دلمان ...
با دلي كه تا نام تو را مي شنود، مانند بيد بر خود مي لرزد.
اغراق نيست اگر بگويم نفسي هم كه مي كشيم مديون تو هستيم.
تو كه نمك تمام عالمي: يك گوشه نگاهت براي تمام عمر ما كافي است تا قلب و روحمان جلا پيدا كند.
و چقدر بدبخت و سيه روزاند: آنها كه از تو دوراند و خود را روشنفكر مي نامند. كاش بفهمند كه ذره اي رفاقت با تو يعني تمام دنيا. آنها نمي دانند كه ريختن يك قطره اشك براي تو چه صفايي دارد.
بايد براي تو اشك بريزيم تا خداي درونمان زنده بماند : از آدم نبي گرفته تا تمام سنگ هاي بيابان كه براي تو خون گريه مي كنند.
و با بيتي كه امروز از پدربزرگم شنيدم كه آشفتگي چهره سالخورده اش در اين چند روز، آتش درون وجودم را فوران مي كند، رخصت ورود به عزايت را از تو مي گيرم، كاش كه دستمان را مثل هميشه بگيري و حضورت را در وجودمان احساس كنيم...
ديدم همه جا بر در و ديوار حريمت
جايي ننوشته است گنهكار نيايد
نظرات شما عزیزان: